باز دست اجل از آستین زمانه بیرون جست
از گلشن ما شاخه گلی باز شکست
گفتم ای دست اجل از چه چنین گلچینی
گفت این رسم فلک بوده امروز هم است
شهر ایج سیاه پوش مرد بزرگواری شد که جز خدمت به خلق هیچ در اندیشه نداشت...
او به رفاه خویش نمی اندیشید و نسبت به فراهم نمودن امکانات رفاهی
برای همشهریانش ازهیچ تلاشی فروگذار نبود ..
بهشت جاویدان ارزانی او باد.
آنکه صفات بد از ذات جمیلش دور بود
اختر چرخ ادب استاد ما منصور بود
گرچه جز تلخی ندید از این جهان در گذر
دائما خندان لب و شاداب دل ومسرور بود
بسکه نور معرفت ازخود تشعشع مینمود
گوییا اندر دلش الماس کوه نور بود
در ره خدمت به خلق ازخستگی بیزاربود
از تملق گویی اهل ریا هم دور بود
روز وشب آماده خدمت به شهر ومردمش
درمیان شهر ایج اینگونه او مشهور بود
به یاد منصور نظری شاعر : فرزاد سمیع پور
نظرات شما عزیزان:
جاسم اسماعیلی 
ساعت19:39---3 دی 1393
افسوس که افسانه بدینسان بنوشتند
روحش شاد...
جاسم اسماعیلی 
ساعت19:35---3 دی 1393
افسوس که افسانه بدینسان بنوشتند.
روحش شاد...
همشهری 
ساعت23:39---1 دی 1393
حسين مومنی 
ساعت20:59---9 آذر 1393
یاد باد آنکه، دلش دریا بود
سینه اش، سنگ صبورِ همه مشکل ها بود
یادباد آنکه کریمانه چونان، ابرِ بهار
چشمه یِ خیر، به شهر و ده و هم، صحرا بود
یاد باد آنکه خدا را نظری، زیبا داشت
گویی منصورِ خدا و به خدا شیدا بود
یادباد آنکه به هر حادثه و عرصه یِ سخت
چون دماوند، ستبر و یل و پابرجا بود
یادباد آنکه زِ بس پاک و دلی صاف و زلال
مهر خلق در قلب و، خود در قلبشان ماوا بود
یادباد آنکه قدم در قدمش سعی و تلاش
شادیِ رزق حلال در نظرش پیدا بود
یادباد آنکه به عشق و شوق،ِ فرزند و عیال
سخت و دشوار به کامش، عسل و حلوا بود
یادباد آنکه به لب، خنده و خوش قهقه اش
مایه شادی و شور و خوشی،ِ دل ها بود
یادباد آنکه روان بود و نیاسود، چو موج
جامه پیری برایش، حیف و نا زیبا بود
یادباد آنکه خوش و خرم و آسوده برفت
یادگارش پنجه یِ، خورشیدِ نورافزا بود
بادباد آنکه خیالش، زِ سر و جان نرود
هر نسیمی زِ شمال، پیکِ سلام ما بود
جاسم اسماعیلی 
ساعت19:39---3 دی 1393
افسوس که افسانه بدینسان بنوشتند
روحش شاد...
جاسم اسماعیلی 
ساعت19:35---3 دی 1393
افسوس که افسانه بدینسان بنوشتند.
روحش شاد...
همشهری 
ساعت23:39---1 دی 1393
حسين مومنی 
ساعت20:59---9 آذر 1393
یاد باد آنکه، دلش دریا بود
سینه اش، سنگ صبورِ همه مشکل ها بود
یادباد آنکه کریمانه چونان، ابرِ بهار
چشمه یِ خیر، به شهر و ده و هم، صحرا بود
یاد باد آنکه خدا را نظری، زیبا داشت
گویی منصورِ خدا و به خدا شیدا بود
یادباد آنکه به هر حادثه و عرصه یِ سخت
چون دماوند، ستبر و یل و پابرجا بود
یادباد آنکه زِ بس پاک و دلی صاف و زلال
مهر خلق در قلب و، خود در قلبشان ماوا بود
یادباد آنکه قدم در قدمش سعی و تلاش
شادیِ رزق حلال در نظرش پیدا بود
یادباد آنکه به عشق و شوق،ِ فرزند و عیال
سخت و دشوار به کامش، عسل و حلوا بود
یادباد آنکه به لب، خنده و خوش قهقه اش
مایه شادی و شور و خوشی،ِ دل ها بود
یادباد آنکه روان بود و نیاسود، چو موج
جامه پیری برایش، حیف و نا زیبا بود
یادباد آنکه خوش و خرم و آسوده برفت
یادگارش پنجه یِ، خورشیدِ نورافزا بود
بادباد آنکه خیالش، زِ سر و جان نرود
هر نسیمی زِ شمال، پیکِ سلام ما بود